مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

سند دل مامان

مانی جونم یه سال پیش با اینکه از چند روز جلو تر میدونستم اما به طور رسمی با یه آزمایش خون سند دل مامان رو به نام خودت زدی و شدی همه وجودم. عاشقتم
14 مهر 1390

مردم

مانی جونم دیروز صبح که بیدار شدی و داشتی شیر میخوردی یهو انگار یکی دلت رو فشار بده هر چی خورده بودی رو بالا آوردی. خیلی ترسیدم داشتم دیوونه میشدم بغلت کردم و فقط میگفتم الهی بمیرم تمام لباسات و روتختیت و لباس من خیس شد آخه مگه چه قد خورده بودی که این همه بالا آوردی بابات میگفت چرا اینجوری میکنی بچه ترسیده اما خوب خیلی ترسیده بودم میگفتم تو که ندیدی بابات هم گفت دیدم اما تو که اینجوری میکنی بچه بیشتر میترسه ظهر هم رفتیم خونهء مامانیم تو خیلی بیقراری میکردی اصلا نخوابیدی و گریه میکردی شب زود اومدیم خونه یه سر رفتیم بالا اما چون مامانیت اینا تازه نقاشی خونشون تموم شده بود بوی رنگ اذیت میکرد و زود اومدیم پایین یه...
12 مهر 1390

تب

مانی جونم دیشب تب کردی. نمیخوابیدی و میخواستی باهات بازی کنیم اونقد داغ بودی که لباساتو در آوردیم. نمیذاشتی پاشورت کنیم از سرد بودن دستمال میترسیدی تا لباس تنت میکردیم دمای بدنت ٣٨ میشد تا نیمه شب بیدار بودی و صبح هم زود پاشدی قطره هم نمیخوری هر چی من میدم تف میکنی بیرون میخواستی بغلت کنیم اما چون تب داری نمیشه بابات هم هر چی ترانه بلد بود واست خوند تا تو سرت گرم باشه و تو هم کیف میکردی فدات بشم که با این تب نه میخوابی و نه گریه میکنی راستی دیروز قد و وزنت رو هم گرفتیم وزن:٦٩٠٠ قد:٥/٦٣ دور سر٤١ قربونت برم بند انگشتی مامان
10 مهر 1390

واکسن چهار ماهگی

مانی جوم دیشب با بابات بردیمت حموم این دومین بار بود که بابات هم کمکم کرد اولین بار ده روزگیت بود که با هم حمومت کردیم عزیز مامان اونقد کوچولو بودی که من و بابات  از ترس خیس عرق شده بودیم اما حالا یه کوچولو بزرگ شدی و مامان هم واسه خودش اوستایی شده معلوم بود که بابات خیلی دلش میخواد هر چه زود تر خودش تنهایی حمومت کنه قربونت برم که فقط فضولی میکردی و  وسایل حموم رو نگاه میکردی مانی جونم امروز با بابات بردیمت و واکسن چهار ماهگیت رو زدی. الهی قربون اون اشکات برم مامان یه کوچولو گریه کردی خونه که اومدیم هم یه کمی گریه کردی تا بردمت تا آشپزخونه جلوی یخچال عکس نی نی ها رو که دیدی آروم شدی. گذاشتمت تو تختت و با بابات...
9 مهر 1390

سوغات

مانی جونم دیروز رفته بودیم خونهء مامانیم. لواشک درست کردم.  به امید خدا سال دیکه درست واسه تو هم درست میکنم. خاله آتوسا رفته بود دبی یه دست لباس واسه تو سوغات آورده. خیلی بهت میاد. امروز نگار رفته بود خرید زنگ زد گفت یه پتو واست دیده  منم گفتم بگیره و واسه ناهار بیان خونهء ما. با آتوسا اومد و دوساعت موندن و رفتن امروز خیلی کم شیر خوردی و منو نگران کردی. دو روزه که خیلی دستت رو میمکی به حدی که انگشتای کوچولوت قرمز میشن. اونقدر دلت میخواد انگشت بخوری که موقع شیر خوردن هم به زور دو تا از انگشتاتو از گوشه لبت میکنی تو دهنت و منو حسابی میخندونی. قربون این شیرین کاری هات برم ...
7 مهر 1390

واااااااااااااا

مانی جونم الان که تو بغلم بودی بردمت تو آشپزخونه و وقتی داشتم میومدم بیرون گریه کردی. فهمیدم که آشپزخونه رو دوست داری آخه همین کارو چند بار تکرار کردم و تو هر بار گریه کردی. فکر کنم از رنگی بودن وسایل رو میز خوشت میاد. به قول بابات تنوع طلبی چیزای جدیدو دوست داری بووووووووووووس واسه تو کوچولوی من
5 مهر 1390

زندگی با طعم مانی

مانی جونم این روزا همه چیمون به خاطر تو شده. مهمونی نمیریم چون تو بیقراری میکنی مهمون دعوت نمیکنیم چون تو اذیت میشی گردش و تفریح نمیریم چون بیرون بودن طولانی واسه تو سخته غذاهای پر درد سر درست نمیکنم چون وقت گیره و تو تنها میمونی هر غذایی رو نمیخورم چون تو اذیت میشی لباسای طرح برجسته نمیپوشم چون موقع بغل کردنت اذیتت میکنه در رو آروم بازو بسته میکنیم تا از صداش بیدار نشی حتی کلید لامپ رو هم آروم میزنیم و خیلی چیزای دیگه اینا رو نگفتم که بگم چه مامان و بابای خوبی هستیم اینا رو گفتم که بدونی زندگیمون واسه تو شده همه چیمون به خاطر توئه من که واست میمیرم بابات هم خیلی دوست داره عاشقتیم زندگیمون طعم تو رو گرفته ...
2 مهر 1390

موسیقی

مانی جونم دیروز ماشینمون رو تحویل گرفتیم. بابات گفت بیا بریم یه دوری بزنیم و برو خونهء مامانیت. یه سر هم رفتیم پایین خونهء دایی نادر اونجا خوابت گرفت. بردمت تو اتاق شادی که بهت شیر بدم شادی اومد و ارگ رو روشن کرد و یه قطعه زد تو خوشت اومد. داشتی با اشتها شیر میخوردی صدا که قطع شد سرت رو برگردوندی إ إإإإإإإإإإ کردی و میخواستی گریه کنی به شادی گفتم:بزن بزن دوباره روشنش کرد و شروع کرد به زدن تا تو خوابیدی. کلی بهت خندید. گفت چه بچه پر رو بعدشم یکی از سی دی های موسیقیشو داد که بیارم خونه واست بذارم.  
1 مهر 1390